از دیروز تا امروز


متولد مرداد ۱۳۳۳ چه زود گذشت اما پر بار و پر ماجرا و پر مخاطره گذشت وقتی فقط هجده سال داشتم و با حمایت نقی ظهوری ( پدرخوانده ) شدم نویسنده صفحه شایعات مجله جوانان توی آینه تاکسی ها دنبال پر رنگ شدن سبیلهایم بودم ، حالا با داشتن ۷۲ اثر هنری در مقام نویسنده و کارگردان شامل فیلم و تئاتر و نمایشنامه و فیلمنامه و کتاب با داشتن دکتری بارم سنگین شده اما سنگینی آن باعث آزارم نیست و باعث خوشحالی

جمشید پوراحمد با الهام گرفتن از سخاوت برنامه‌ساز جوکر و اسپانسر آن بانک شهر نمی‌دانم چه اصراری داریم که به این بیهودگی، روزمرگی و گذشت زمان بگوئیم زندگی؟ سالهاست که مرده‌ایم و خود را به نفهمی زدیم‌ یا به مرگ فکر می‌کنیم و یا دنبال رتق و فتق امور مردگان دور و نزدیک خود هستیم احمد‌ یکی از دوستان، جوان چهل ساله مجرد با شناسنامه انسانیت و جوانمردیش، به اتفاق پدر، مادر و برادرش در یکی از شهرک‌های نابسامان نزدیک تهران در یک واحد چهل متری مستاجر و مشغول مرده‌گی هستند احمد با یک ماشین پژو که هر روز در خدمت تعمیر و تعمیرکار است، در اسنپ روزگار را سپری می‌کند پدر احمد دیابت دارد و مادرش ناراحتی قلبی و برادر کوچکش که سال قبل کلیه فروخته و دچار عفونت شدید شده، خانه نشین است احمد در آپارتمان چهل متری‌اش، یک بخش مراقبت‌های ویژه خانوادگی هم دارد اردیبهشت ۱۴۰۳ همین چند ماه پیش» پدر احمد به ابدیت پیوست و احمد برای هزینه کفن و دفن پدر تنها سرمایه زندگی ماشینش» را فروخت و امروز